کد مطلب:235734 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:283

ضامن آیه، ضامن ایران
ناقل: آیه اللّه میرزا مهدی آشتیانی قدّس سرُّه [1] .

بدجوری دلم گرفته بود. مریضی از یك طرف، قرض داری و بدهكاری هم از طرفی دیگر. و از همه بدتر جوشی كه برای از بین رفتن دین دركشور ایران می زدم. حوالی عصر بود و نسیم خنكی توی حیاط می وزید و آب های زلال داخل حوض را موج دار می كرد. قرآن را برداشتم و رو به قبله ایستادم. چند تا صلوات فرستادم وآیه ی «وَعِنْدَهُ مَفاتِِحُ الْغَیْب» را خواندم و لایِ قرآن را باز كردم. «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» سوره ی «محمّد علیه السّلام» آمد. جواب استخاره، بسیار عالی بود. با 1-



[ صفحه 98]



این كه وضو داشتم به سمت حوض رفتم و دوباره وضوگرفتم. همه ی ماهی طلایی های داخل حوض جمع شده بودند آنجایی كه آب وضو می ریخت روی آب ها! خانه خلوت بود و كسی در منزل نبود. جانماز حصیری ام را آوردم و انداختم رویِ گلیمی كه گوشه ی حیاط، توی سایه پهن بود. و قامت بستم. دو ركعت نماز حاجت خواندم و ثوابش را اهداءكردم به روح پاك رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم. می خواستم بگویم؛ «یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم»، ولی نمی توانستم. غلتیدن دو قطره اشك گرم بر روی گونه هایم را كه به سوی انبوه ریش هایم در حركت بود حس كردم. بعدش هم بغضم تركید و های های زدم زیرگریه. پرده ای از اشك جلوی چشمانم را پوشانده بود و به خوبی، پیش رویم را نمی دیدم. ناگاه از لابلای همان پرده، چشمم افتاد به آقای بلند بالایی كه مقابلم ایستاده بود؛ «خدایا! چه می بینم؟ نكند خیالانی شده ام؟! بله، حتماً خیالاتی شده ام.» با پشت دست هایم، چشمانم را مالیدم، اشك هایم را پس زدم و با دقّت نگاه كردم. نه! خیالاتی نشده بودم. آقایی بلند بالا در برابرم ایستاده بود كه مثل خورشید می درخشید و بوی خوشی كه از وجودش بر می خواست، فضا را پُركرده و هوش از سَرَم برده بود. بی اختیار از جا جستم و مؤدّبانه در برابرش ایستادم و عرض كردم: «إلسّلامُ عَلَیْكَ یا رَسولَ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلّم» نمی دانم از كجا فهمیدم كه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم است! آقا با مهربانی جواب سلامم را داد و پرسید:



[ صفحه 99]



- تو را چه شده است میرزا مهدی؟ من هم كه د ل پُری داشتم، از خدا خواسته، سفره ی دلم را باز كردم كه: - آقاجان! این روزها بدجوری دلم گرفته وگیج و منگ شده ام. بی پولی و بدهكاری از یك طرف و بیماری و ناخوشی هم از طرف دیگر، چنگ به گلویم انداخته اند و دارند خفه ام می كنند. حالا اینها به كنار، هر طوری شده تحمّل می كنم. امّا چیزی كه برایم قابل تحمّل نیست این است كه شاهد از بین رفتن دین و ایمان در این مملكت باشم. این روزها، دینداری و خداپرستی دارد جایش را به بی دینی و مادّه پرستی می دهد. جوان های ما دارند كمونیست می شوند و این «تقی ارانی» هم كه شده بلندگوی شیطان. می ترسم آخر این مرد، ایران را هم مثل روسیه، بی دین كند... حرف هایم كه به اینجا رسید، آقا لبخندی زد و فرمود: - ما امورِ ایران را به فر زندمان رضا واگذاركرده ایم. تا خواستم چیزی بگویم دیدم از آقا خبری نیست. امّا آن بوی خوش، مدّت ها در فضای منزل باقی ماند. بویی كه هرگز همانندش را حسّ نكرده بودم و تا كنون نیز حسّ نكرده ام. مدّتی به این طرف و آن طرف دویدم. به مطبخ و اتاق ها و حتی كوچه هم سر زدم ولی از آقا خبری نبود كه نبود! این بود كه بار سفر را بستم و راه مشهد الرّضا علیه السّلام را در پیش گرفتم...



[ صفحه 100]



پیش روی مبارك حضرت ایستاده بودم و در حالی كه اشك می ریختم، با توجهِ كامل، زیارتنامه امام رضا علیه السّلام را می خواندم: «اَشْهَدُ انكَ تشْهَدُ مَقامی، وَ تسْمَعُ كَلامی، وَ تَرُدُّ سَلامی، وَ انتَ حَیٌّ عِنْدَ رَبِّكَ مَرزوقٌ..» «شهادت می دهم كه تو مرا می بینی، و سُخَنَم را می شنوی، و جواب سلامم را می دهی، و زنده ای و نزد پررردگارت روزی می خوری...» به اینجای زیارتنامه كه رسیدم دیدم آقایی نورانی و ماهرخسار، بر روی تختی از نور، بر فراز ضریح نشسته است و از جمعیّت زائرین خبری نیست! آقا در جواب سلام من، فرمود: - و علیك السّلام ای میرزا مهدی. از ما چه می خواهی؟ و من از سیر تا پیاز حرف هایی را كه به رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم عرض كرده بودم، خدمت آقا امام رضا علیه السّلام هم عرض كردم. آقا در جوابم فرمود: - امّا قرض هایت، ادا خواهد شد. و امّا بیماری ات جزوِ قضا و قَدَرِ حتمی الهی است كه در نهایت به نفع شما می باشد ولی در عین حال عمری طولانی خواهی داشت. و امّا از بابت تقی ارانی نگران نباش. زیرا من ضامنِ كشور ایران هستم و این كشور زیر نظر من می باشد! با شنیدن این سخنان، آرامش و اطمینان، سرزمین وجودم را تسخیركرد و گذشتِ زمان صحّتِ این دو مكاشفه را به اثبات رسانید.



[ صفحه 101]




[1] ناقل اين كرامت «حجه الاسلام بيات» مي باشد ولي از آنجا كه اين كرامت، برايآيه اللّه ميرزا مهدي آشتياني از علماي عهد مشروطيّت، اتفاق افتاده، ما آن را از زبان ايشان نگاشته ايم.